اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

داری ترک میکنی

امیرمحمد خوشگلم دیشب زود خوابیدی و شام نخوردی تا صبح فقط شیر خوردی.دیگه یه قطره شیر هم نبود منم تصمیم گرفتم کم کمک از شیر بازت کنم.دیگه تا شب شیر نخوردی.خدا کمکمون کنه کم کمک باید از شیر گرفته بشی.میدونم سخته مامانی اما طاقت بیار اینم یه پله از بزرگ شدنته.برا هر دومون سخته اما ما میتونیم.مگه نه!!! فدات بشم.بوس
30 آبان 1393

قرار مامانی و امیرحسین جون

پنجشنبه صبح با صدای زنگ بیدار شدیم.مامانی با امیرحسین قرار بیرون گذاشته بود و دوتایی رفتن بیرون.با هم رفته بودین مدرس تا مامانی وام بازنشستگیشو بده بعد هم جلوی یه قنادی امیرحسین هوس شیرینی میکنه و مامانی مهربون هم از همه نوع شیرینی براش خرید میکنه اینجوریه که الانم امیرحسین خونه بابابزرگه و تا الان قصد اومدن به خونه خودمون رو نکرده.عاشقتونم.بوس
30 آبان 1393

ماجرای هر روز صبح

سلام پسرا خوبین؟کار هر روزمون:امیرمحمد جون رو تو خواب لباس بپوشونیم موقع رفتن بغلش کنم دو ساعت منتظر داداشی باشیم تا کفشاشو بپوشه و بعد چرخ امیرمحمد رو با خودمون ببریم مهد اما اونجا خیلی راحت حرف خاله مهد رو قبول کنه و اونو تو ماشین بذارم و بعد که خوب دیرم شد برم سر کار.
27 آبان 1393

جمعه خوبه تعطیله!!

سلام بچه ها.امیرحسین جون دیشب خونه بابابزرگ خوابید و تا صبح تو بغل مامانی بود.امروز جمعه هم با خاله سمیه زندگی!کردین و کیک پختین.منم اینجا کیک پختم و فشفشه خریدیم و برای داداشی یه کیک تولد با فشفشه ردیف کردیم.کادوها:کاپشن و بلوز سبز و بلوز قرمز و چرخ اهایی مامانی.امیرحسینم عکاسمون بود.البته به منم گفت مامان روسری بپوش.آخه بچم غیرتیه.امیرمحمد جونم تولدت مبارک مامان جون.عاشقتیم.الهی هیچ وقت مریض نشی.کم کمک باید پروزه از شیر گرفتنت رو شروع کنم.خدا جون مددی.
23 آبان 1393

سالاد فصل

امیرحسین جان طبق معمول بعد مهد به خونه بابابزرگ رفتی که نبودن محض خالی نبودن عریضه لواشکای خاله سمیه رو کش رفتی و بعله سالاد فصل مخصوص مامانی رو آوردیم و از همون موقع تا الان داداشیا دارن خودشون رو تقویت میکنن. دوستون دارم.بوس
20 آبان 1393

کادو تولد مامانی

امیرمحمد مامان خاله نرگس همش میگه چرا تولدش دعوتمون نکردین.مامانی هم. برات یه چرخ دستی گرفتن که همش باهاش مشغولی.عاشقتم.بوس
20 آبان 1393

تجربه یه مامان یرای درمان سرماخوردگی.جالبه

ه شلغم سفید رو توشو خالی میکنین به نحوی که سوراخ نشه و یه لایه ی نازک از ته اش بمونه...بعد داخل حفره رو تا نصف پر از عسل طبیعی میکنین و میذارین داخل یه استکان کوچولو ...به صورتی که شلغم به ته استکان نرسه و یه فضای خالی بینشون باشه ....تا اینجا داشته باشین!!! حالا میاین.... یه آش برای نی نی مون بار میذارین و این استکان رو میذارین توی آش!!!!!!!!!!   دستور آش هم به این صورت که...  لوبیا چشم بلبلی و برنج آش و هویج و شلغم و گل کلم ریز ریز شده  رو با کمی آب میذارین تا خوب بپزه( اگه آبه گوشتتون زیاد بود میتونین از همون اول همه چی رو با همون آب بار بذارین ولی اگه کم بود آخر سر آبه گوشتتون رو اضافه کنین...
15 آبان 1393

محرم 1393

پسرای گلم عزاداریاتون قبول. امیرحسین مامان رسما زنجیر می زدی و البته اینقدر زنجیر بزرگ بود که به کمرت میخورد. و امیرمحمد مامان هم سینه میزد و شب شام غریبان به سر میزد.از یه خاله هم شمع گرفت که زود تموم شد و بعد هم یه آقا پسر دوباره بهش شمع داد.امیرحسینم که مامانی جون براش شمع خریده بود و حسابی آتیش بازی کرد. الانم برای اولین بار امیرمحمد رو پاهام لالا کرد.آخه باید آماده بشیم از شیر بگیریمش.
15 آبان 1393